نور حق در ظلمت شب رفت در خاك، اى دريغ!
با دلى از خون لبالب رفت در خاك، اى دريغ!
طلعت بيت الشَّرف را، زُهره تابنده بود
آه! كآن تابنده كوكب رفت در خاك، اى دريغ!
آفتاب چرخ عصمت با دلى از غم كباب
با تنى بيتاب و پرتب رفت در خاك اى دريغ!
پيكرى آزرده از آزار افعى سيرتان
چون قمر در برج عقرب رفت در خاك، اى دريغ!
ليلى حُسن قِدَم، با عقل اَقدم همقدم
اوّلين محبوبه رب رفت در خاك، اى دريغ!
حامل انوار و اسرار رسالت آن كه بود
جبرئيلش طفل مكتب، رفت در خاك اى دريغ!
غروى اصفهانى «مفتقر»
*************
عجب به عهد رسول خدا وفا کردند
فزون ز حد توان بر علی جفا کردند
به جای لاله و گل بار هیزم آوردند
شراره هدیه به ناموس کبریا کردند
هزار مرتبه خشم خدا بر آن امت
که قصد سوختن خانة خدا کردند
به جای مزد رسالت زدند فاطمه را
نه از خدا نه ز پیغمبرش حیا کردند
غلاف تیغ گواهی دهد که سنگدلان
چگونه فاطمه را از علی جدا کردند
چهار کودک معصوم در دل دشمن
به مادر و پدر از سوز دل دعا کردند
خدا گواست که از بیم آه فاطمه بود
اگر ز بازوی مولا طناب وا کردند
چه اتفاق عظیمی به پشت در رخ داد
چه شد که محسن شش ماهه را فدا کردند
علی ولی خدا را که جان احمد بود
پی رضایت شیطان دون رها کردند
خدا گواست قلم شرم می کند میثم
از اینکه شرح دهد با علی چه ها کردند
حاج غلامرضا سازگار
*********************
ای کوثـر ولایـت زهـرا مــرو ز دستم
من بیتو مثل رکن درهم شکسته هستم
سرو خمیدۀ من اول شهیده من
تــو کــه تمـام هـست امیرمومنینی
بگو چه شد که گفتی یا فضۀُ خذینی
سرو خمیدۀ من اول شهیده من
یک دسته بیتفاوت در خانهها نشستند
تا با غلاف شمشیر دست تو را شکستند
سرو خمیدۀ من اول شهیده من
وقتی مرا اسیر دست عدو تو دیدی
با پهلوی شکسته دنبال من دویدی
سرو خمیدۀ من اول شهیده من
*******************
امـام بییــاور علی خداحافظ
از همه تنهاتر علی خداحافظ
علی حلالم کن گریه به حالم کن
نمانده جز اشکم نمانـده جز آهم
گریه کن ای مولا به عمر کوتاهم
علی حلالم کن گریه به حالم کن
غـریب نخلستــان خدانگهدارت
به لب رسیده جان خدانگهدارت
علی حلالم کن گریه به حالم کن
اگر چه یا مولا به کس نمیگویم
تو خـود گواهـی از کبودی رویم
علی حلالم کن گریه به حالم کن
مدینـه بیزهرا همه بود قبرت
الهی ای مولا خدا دهد صبرت
علی حلالم کن گریه به حالم کن
کلام حق هدیــه بــه روح پاکم کن
شبانـه غسلـم ده شبانـه خاکم کن
علی حلالم کن گریه به حالم کن
مانده برای مـن مخفی و سربسته
بازوی مجـروح و پهلـوی بشکسته
علی حلالم کن گریه به حالم کن
غلامرضا سازگار
*******************
اى راهيان شهر نور اين جا بقيع ست
اين خاك عنبربوى مشك آسا، بقيع ست
اين جا هزاران داستان ناگفته دارد
اين جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد
سوز جگرها بس در اين خاك بقيع ست
بيرون ز حدّ عقل ادراك بقيع ست
آيينه آيين حق را قبر اين جاست
خاكش عجين با زهر تلخ و صبر اين جاست
اين خاك تا عرش خدا ره توشه دارد
ركن و حطيم و كعبه در هر گوشه دارد
بيمار عشق سرمدى را تربت اين جاست
يك شهر نى، يك دهر حزن و غربت اين جاست
اين جا به «كرّمنا بنى آدم» طرازست
از اين زمين تا عرش رحمان راه، بازست
ايمان و عشق و سرّ حق را جوهر اين جاست
انهار نور و چشمه سار كوثر اين جاست
روح عروج «اِرجعى» پوياست اين جا
خاكش قرين با تربت زهراست اين جا
عطرى ز بوى بقعه زهرا در اين جاست
حزنى ز اندوه شب مولا در اين جاست
داناى اسرار نهانِ اين جهان كو
فرزند زهرا، مهدى صاحب زمان كو
كو آن كه از هر بى نشان دارد نشانه؟
كو آن كه باشد آگه از دفن شبانه؟
كو آن كه ريزد اشك و از سيلى بگويد
با سوز دل از صورت نيلى بگويد
تا از مزار مخفى مادر بگويد
تا از جفاى خصم بدگوهر بگويد
اى دست حق، وى حجّت خلاّق دادار
زنجير و غُل از گردن بيمار بردار
محمّد آزادگان «واصل»
*************
ای بقیع نیمه شبی قهر آمیز
شد بهار گل حیدر پاییز
یارمن سینه پر ازدرد شده
باغ سرسبز علی زرد شده
یار از دیده نهان است نهان
چه کنم با دل و چشم نگران
چه کنم خاک مرا خاک ربود
همه دل خوشیم زهرا بود
دهر بی فاطمه زندان من است
فاطمه روح من وجان من است
غم او کوه غمی ساخت مرا
مر گ او از نفس انداخت مرا
جز غم وغصه من هیچ ندید
سالها فاطمه ام رنج کشید
یاد آن پنجه ودستاس بخیر
یاد آن گرمی و احساس بخیر
یاد آن روز که در پای تنور
مهربان همسر من داشت حضور
راز بالندگیم زهرا بود
نمک زندگی ام زهرا بود
ای بقیع خانه و خلوتگه راز
هیجده ساله گلم را بنواز
صورت فاطمه و بستر خاک
خاکها باد به فرق افلاک
من که با غصه قرین خواهم شد
بعد او خانه نشین خواهم شد
شعر (خوشزاد)تسلای دل است
گرچه از فاطمه رویش خجل است
ا
نظرات شما عزیزان: